از لحظه ای که خبر مرگ اکبر هاشمی رفسنجانی منتشر شد، تفاسیر و تحلیل های مختلفی فضای سیاسی ایران را دربرگرفت. از القابی چون امیرکبیری دیگر تا خردمندی که تعادل سیاست در ایران امروز مدیون ابتکارات اوست. گوشه های زندگی هاشمی کندوکاو شد و در آخر تصویری چند پاره و مغشوش از حضورش در تاریخ معاصر ایران نمایان شد. اما آیا ورای تحولات سیاسی روزمره راهی دیگر برای فهم بهتر او و میراثش وجود دارد؟
راهی که علاوه بر ارایه تصویری کاملتر از هاشمی، او را در متن ساختار سیاسی امروز به ما عرضه کند. به نظر می رسد با قرار دادن هاشمی در زمینه تحولات بزرگ اقتصادی سیاسی جمهوری اسلامی، می توان تصویری کاملتر از او و میراثش ارائه کرد. اما اینبار هاشمی نه قهرمان رویایی دموکراسی است نه اسیری در دستان بیرحم زمانه.
حال باید پرسید چرا عدهای چنین از فقدان هاشمی در هراسند و نگران آینده؟ دیدن او در بطن رخداهای تاریخی به ما کمک خواهد کرد تا دلیل عقلانی این ترس از فقدانش را بهتر بفهمیم.
نظم اقتصادی که حاصل تحولات ساختاری دهه های چهل و پنجاه در ایران است با فرا رسیدن موج انقلاب از هم گسیخت. نظمی که خود حاصل خروج قدرت از دستان بلوک طبقاتی حاصل ائتلاف زمیندارن سنتی و نظامیان پیش از دههٔ ۴۰ آست. با شروع اصلاحات شاه و سرریز شدن منافع هنگفت نفت به جامعه، شاهد تولد بلوک جدیدی با محوریت بوژوازی مدرن و طبقه متوسط در حال توسعه ای هستیم که به تدریج ترتیبات سیاسی و اقتصادی حاکم را پس میزند و خواهان تحولات اساسی است.
در مقابل بورژوازی تجاری سنتی هم خود را بازنده این دگرگونیها می بیند و در نهایت