جلال جلالی زاده
نظریه طباطبایی در باب انحطاط و زوال اندیشه در ایران منشأ مناقشات و مجادلات فراوانی بوده است که بدون تردید در نوع خود سودمند واقع شده است.تأیید و یا تنقید این نظریه از جانب صاحب نظران هرکدام زاویه و بعدی از تاریخ اندیشه و اندیشه سیاسی در ایران را روشن ساخته اند.این یادداشت بر آن است تا از یک سو افق دیگری با هدف« ترمیم و بسط و تعمیق نظریه انحطاط و زوال اندیشه سیاسی در ایران» بگشاید و از سوی دیگر بر ضرورت مطالعه و پژوهش در باره اندیشه سیاسی در ماد تأکید گردد هرچند این پروژه نیازمند پژوهش های فراگیر و بسیار جدی است. به نظر طباطبایی تاریخ اندیشه سیاسی و منطق درونی آن، بغرنجترین و تاریکترین بخش تاریخ عمومی اندیشه در دوران اسلامی است.به گونه ای که می توان ادعا کرد که نقد و بررسی اندیشه سیاسی این دوران نه تنها هنوز آغاز نشده است،بلکه شناخت اجمالی نسبت به اهمیت و ضرورت آگاهی از التفات به این دست پژوهشها نیز احساس نشده است(طباطبایی،۱۳۸۲ :۱)بدون قطع این معضل و خلأ در باب تاریخ ایران،به ویژه تاریخ اندیشه سیاسی در دوران تاریخی پیشا- اسلامی بیشتر به چشم می خورد. به طوریکه پراکسیس مادها و جایگاه آنان در اندیشه سیاسی ایران هنوز ناشناخته باقی مانده است؛بررسی عصر مادها از منظر اندیشه و سنجش نسبت امر گیتیایی با امر مینوی گره بسیاری از مسائل و موضوعات مرتبط با اندیشه و فلسفه در ایران و بین النهرین را می گشاید.