عبدالله سهرابی
شادروان حبیب یغمائی تعریف میکرد: در دوره رضاشاه کبیر که عزاداری، سینەزنی، و قمەزنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیر بیرجند) گفته بود سپاس خدایرا که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید.اینکه بعضیها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمیخواهند، اینها محرم میخواهند.! اینها مدرسه نمیخواهند،روضەخوانی میخواهند. کربلا را بە اینها بدهید، همه چیز دادەاید!!حبیب یغمائی متعلق به کوره دهی بود بنام "خور"و خیلی بە آنجا عشق میورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسەای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانەای درست کرد و همه کتابهای خطیاش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. میدانید مردم قدرشناس (!!!) خور با جنازه اش چه کردند؟؟