د. بهزاد خوشحالی
متاسفانه ديرگاهي است قباي " تسليم و رضا" بر تن اين ملت دوخته شده است. القاء و نهادينه كردن فرهنگ ناكنشگر، انفعال و تسليم و رضا، اندك اندك در حال تبديل شدن به خوي اصلي اين مردم است.
ما اكنون به نقصاني سرسپردهايم كه به جاي آن كه، خود به فكر خود باشيم و هنر زندگي شرافتمند را به نوع انسان بياموزيم به نحوي ناسازهوار، بدون احساس گناه، حاضر شدهايم تن به سرسپردگي بسپاريم و با"خود اراده كشي" و "خود فريبي حساب شده"، با تسليم در برابر قدرت، بيهيچ دليل و منطق سرچشمه گرفته از ارادهي انساني، ورود بيگانه و فرمانبرداري از او را انتظار بكشيم. "تسليم در برابر قدرت" را هم به يكديگر اندرز ميدهيم.
پرسش اما اینجاست: پس مفهوم واژهي "اراده" كجاست؟
"خواستن" نزد اين ملت به كجا رفته است؟
چرا ما بايد نيروي حياتبخشي را كه با آن، آزادي را خلق كردهايم اين چنين از دست داده باشيم؟
این گونه اندیشیدن، به حالت تعلیق درآوردن اراده است؛ همهي اميال از بین می روند و وقفهاي اختلالآميز، ذهن و انديشهي ما را فرامی گیرد كه گويا قرار است از آن سوي دنيا ، سرباز دموكراسي با هفتادكيلو تجهيزات نظامي و جنگنده و ناو هواپيمابر، آزادي را براي ما به ارمغان بياورد.