مصاحبه‌

2024-03-24-16-36-15ئیستراتێژیكی مۆدێرن” ئامادە و گەڵاڵە بکەن، تا بەڵکوو بتوانرێت بە هاریکاری و هەرەوەزێکی گشت لایەنی، و لەچوارچێوەی عەقلانییەتی سیاسی و ڕێئال پۆلیتیک ‌دا، بەسوودوەرگرتن لە...
2024-02-11-17-54-19دفاع نمایند. ‎جنبش جمهوریخواهان کردستان معتقد است که با وجود اینكە، گویا مجلس فاقد اختیار و صلاحیت برای تصویب پروژەهای كلان قانونی و قانونگذاری میباشد، و...
2024-02-01-19-37-22 است. البته تغییرات جوی طی سال‌های گذشته این باور را نقض کرده است!بسیاری از باورها و عنصرهای فرهنگی و مادی این آیین هم جای...
2024-01-22-21-25-05 نشان بدهد.پس جا دارد که جمهوری کوردستان با تمامی نقاط قوت و قدرت، ضعف و کمبود و کاستی ها، موفقیت و دستاوردهایش را به...

فرهنگ و هنر

2024-03-24-16-36-15ئیستراتێژیكی مۆدێرن” ئامادە و گەڵاڵە بکەن، تا بەڵکوو بتوانرێت بە هاریکاری و هەرەوەزێکی گشت لایەنی، و لەچوارچێوەی عەقلانییەتی سیاسی و ڕێئال پۆلیتیک ‌دا، بەسوودوەرگرتن لە...
2024-02-11-17-54-19دفاع نمایند. ‎جنبش جمهوریخواهان کردستان معتقد است که با وجود اینكە، گویا مجلس فاقد اختیار و صلاحیت برای تصویب پروژەهای كلان قانونی و قانونگذاری میباشد، و...
2024-02-01-19-37-22 است. البته تغییرات جوی طی سال‌های گذشته این باور را نقض کرده است!بسیاری از باورها و عنصرهای فرهنگی و مادی این آیین هم جای...
2024-01-22-21-25-05 نشان بدهد.پس جا دارد که جمهوری کوردستان با تمامی نقاط قوت و قدرت، ضعف و کمبود و کاستی ها، موفقیت و دستاوردهایش را به...

ارتباط مستقیم

جستجو

 كنفدرالیسم دموكراتیك حلال تمام مناقشات و پایانی‌ست بر خون‌ریزی‌هایی كه دولت‌ها زیر نقاب مذهبkonferdalizm demokratik4 در جامعه به راه می‌اندازند. زیرا در كنفدرالیسم دموكراتیك اصل بر احترام و رعایت حقوق دیگران است نه انحصارطلبی و بی‌عدالتی.. ...37ـ دولت‌ـ ملت نوعی ضدانقلاب در برابر جامعه است. در انقلاب سال 57 ایران طیف‌های مختلف اسلامی،‌ چپ، لیبرال و ملیت‌های مختلفی نظیر کُردها، آذری‌ها، فارس و ... حضور داشتند. این امر می‌توانست گامی عظیم برای مبدل شدن به ملت دموكراتیك و آزادی فرهنگ‌ها و تنوعات هویتی ایران باشد. اما یك سال بعد از انقلاب، این هم‌گرایی طیف‌ها كه منجر به پیروزی انقلاب شد با یك گرایش سلطه‌خواهانه از سوی اسلام‌گرایان از میان رفت و حذف چپ‌گرایان، کُردها، اسلامیون لیبرال و فرهنگی از صحنه آغاز شد. تنوعات فرهنگی ایران به حاشیه رانده شده و به تدریج به سمت نابودی سوق داده شدند. هر آنچه رنگ بومی داشت و از تاریخ و ارزشی مختص به خود برخوردار بود تحت نام وحدت ملی و ذوب‌شدن در انقلاب، انكار گشت. بدین ترتیب یك نظام تك‌حزبی با محوریت اسلام سیاسی شكل گرفت كه با هر نوع اندیشه، تكثر فرهنگی و تنوع در ایران، به ستیز می‌پردازد. بنابراین انقلاب به ضدانقلاب علیه خلق مبدل گشت و جمهوری از ماهیت واقعی خود دور افتاد، زیرا یك جمهوری راستین از پیمان دموكراتیك طیف‌های مختلف متشكل است. اما حزب جمهوری اسلامی با زدن انگ تجزیه‌طلبی بر کُردها، انحراف اسلام‌گرایان لیبرال یا مخالفت با ولایت فقیه و ارتداد چپ‌گرایان، زمینه‌ی یك پیمان اجتماعی دموكراتیك را از میان برداسته و جمهوری را با صفت اسلامی تحت استیلای خود درآورد. ضعف سازمان‌های کُرد در پیش كشیدن یك پروسه‌ی مبارزاتی سیاسی دموكراتیك كه بتواند پروژه‌ای كارامد برای حل مسئله‌ی کُرد ارائه نماید نیز تأثیرگذار بوده است. چپ‌گرایان با نگرش جزم‌اندیشانه‌ی خود پروسه‌ی روی كار آمدن جمهوری اسلامی را یك روند ضدسرمایه‌داری انگاشته و به خدمت آن درآمدند. هنگامی متوجه[ی این اشتباه خود] شدند كه دیگر بسیار دیر شده و با موج خشونت‌آمیزی از پاكسازی رویارو گشتند. آنانی كه قرائتی فرهنگی از اسلام داشتند نیز یا به‌جای استناد به هویت بومی و شرقی، به سمت لیبرالیسم غرب درغلتیدند و عملا در جامعه فاقد تأثیر ماندند یا توسط نظام جمهوری اسلامی به حاشیه رانده شده و در حصر قرار گرفتند.

جمهوری اسلامی با این وضعیت خود نمی‌تواند تداوم یابد تنها دستیابی به ویژگی دموكراتیك می‌تواند آن را از بحران كنونی نجات دهد این نیز از طریق ایجاد یك فضای دموكراتیك نظیر مقطع پیروزی انقلاب میسر است. یعنی دست كشیدن از سلطه‌خواهی عقیدتی و مساعدسازی زمینه برای مشاركت همه‌ی نیروهایی كه در پیروزی انقلاب 57 شركت داشتند؛ از اسلامیونی كه قرائتی فرهنگی از دین دارند گرفته تا چپ‌گراها، سازمان‌های خلق‌های مختلف در ایران نظیر کُردها، عرب‌ها،‌ بلوچ‌ها، آذری‌ها و سایرین. این امر جمهوری را دموكراتیك می‌نماید. جهت این امر اقدام به ایجاد یك قانون اساسی دموكراتیك كه مورد توافق و اجماع كل جامعه باشد، امری حیاتی و تحول‌ساز خواهد بود. ملت دموكراتیك با درك صحیح همه‌ی تنوعات هویتی از تاریخ و فرهنگ بومی خود می‌تواند شكل گیرد. چنین ملت دموكراتیكی به راه‌كارهای خشونت‌طلبانه علیه فرهنگ‌های دیگر و اقدامات ملی‌گرایانه توسل نمی‌جوید. تاریخ و فرهنگ قوم خاصی را بر تاریخ و فرهنگ تنوعات اجتماعی دیگر، حاكم نمی‌گرداند. ملت دموكراتیك، ملتی است كه تاریخ و فرهنگ همه‌ی خلق‌‌ها و زحمت‌كشان در آن برجسته است. به‌طور مثال ملت دموكراتیك کُرد، اشتراكات و اختلاط‌های فرهنگی و تاریخی خود را با همه‌ی خلق‌های ایران می‌پذیرد و بر این مبنا با آن‌ها در همزیستی و تعامل به سر می‌برد.

به واسطه‌ی آنكه ملت دموكراتیك کُرد بر روی همزیستی با سایر خلق‌ها گشوده است، كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان جهت همه نوع هم‌پیمانی و اتفاق ملی دموكراتیك مساعد است و ساختاری تك‌محور و حذف‌كننده ندارد. حتی در سطح خاورمیانه و جهان می‌تواند انواعی از اتحادیه‌ها و هم‌پیمانی‌های دموكراتیك را پدید آورد.

38ـ برخلاف دولت‌ـ ملت كه به رد هویت‌های بومی و نهادهای عشیره، طریقت‌ها و آیین‌ها می‌پردازد، نظام كنفدرالیسم دموكراتیك جهت نیل به تمدنی دموكراتیك و غیردولتی به نهاد عشیره،‌ طریقت‌ها و آیین‌ها اهمیت می‌دهد. این‌ها نهادهای اجتماعی كهنی هستند كه ذات آن‌ها با دموكراسی، مدیریت‌های نامركزی و سلطه‌ستیز همخوان است. علت مبارزات پی‌درپی آن‌ها با تمدن‌های دولت‌گرا و یورشگر همین بوده است. این نهاد‌ها هزاران سال دموكراسی را به شكل طبیعی و خودجوش در بطن خود پرورانده‌اند؛ ماهیت آنها چنین است. بنابراین در برابر هر نوع یورش انحصارطلبانه‌ای كه این اراده‌ و مدیریت ذاتی را از آنها سلب كند مقابله می‌كنند. هرچه نظام سلسله‌مراتبی در این نهادها رشد كرده و مدیریت به یك طبقه‌ی فرادست مبدل شده است، دموكراسی طبیعی نیز ضعیف شده و به سمت دولتی‌شدن حركت كرده‌اند.

به بافت عشایر کُرد، طریقت‌ها و آیین‌هایی نظیر یارسان و نواحی روستایی هورامان نگاه كنید. خصلت‌های دموكراسی طبیعی را به رغم همه‌ی یورش‌هایی كه علیه هویت‌ آن‌ها صورت گرفته، هنوز هم در آنان می‌توان دید. اراده‌ها در آن‌ها هنوز مخاطب گرفته شده و بقایای مدیریت جمعی در میان آن‌ها دیده می‌شود. این‌ها برای پذیرش یك سیستم كمونال(جمع‌گرای) دموكراتیك مساعدند. خود مذاهب و گرایشات عرفانی قدرت‌ستیز نوعی مبارزات اجتماعی دموكراتیك در مقابل دین‌های رسمی و دولتی بوده‌اند. به عنوان مثال كلام اناالحقی كه منصور حلاج تا پای دار بر آن اصرار كرد،‌ اصرار بر حقانیت جامعه در برابر دستگاه حاكمه‌ی دولتی بوده است. چادرنشینان،‌ ایل‌ها و عشایر نیز در برابر قدرت و مركزگرایی، میل به مدیریت بومی و دموكراتیك داشته و اعتراضات آن‌ها در مقابل دولت‌های وقت، این خصیصه‌ی آن‌ها را به خوبی نشان می‌دهد. فرهنگ کُردها بیشتر از آنكه بر طبقه، شهر و دولت متكی باشد بر دموكراسی قبیله‌ای‌ـ ایلی متكی است. فرم‌های اجتماعی قبیله، عشیره و ایل، بیشتر از آنكه بر پیوندهای خونی و خویشاندی استوار باشند بر فرهنگ مقاومت و حفظ زندگی آزاد متكی می‌باشند. علت محدودماندن و بسته‌بودن‌شان، ناشی از برخوردهای خشونت‌طلبانه و فشارهای دستگا‌‌ه‌های دولت‌ها در درازای تاریخ بوده است. علاوه بر نیروهای یورش‌گر تمدن دولتی، عوامل مزدور داخلی نیز همیشه برای منافع و اهداف پست و فرومایه‌ی خود، تلاش كرده‌اند تا این فرهنگ دموكراتیك ریشه‌دار را تضعیف و نابود سازند.

اگر به ساختار ایلی نگاه كنیم می‌بینیم كه ایل از نوعی مدیریت ذاتی برخوردار است. سازمان ایلی در قاعده‌ی خود بر روابط نَسَبی و در سطوح بالایی بر روابط و اتحاد سیاسی(سیاست اجتماعی) متكی است. این سازمان از امور اقتصادی(دامداری، كشاورزی، تقسیم مراتع، صنایع دستی خانگی) گرفته تا حفظ امنیت، كوچ، تعامل با سایر ایلات و در صورت لزوم تشكیل اتحادیه‌ با آن‌ها، قضاوت برای حل مسائل داخلی و نظایر آن، همه را به دست خویش مدیریت می‌كند. به طوری كه یك سیاست اقتصادی مشترك را می‌توان در نظام ایل مشاهده كرد(مثلا كوچ‌نشینان دامدار برای هدایت گله‌ها و استفاده از مراتع و آبشخورهای مشترك، مكانیسم تصمیم‌گیری و اجرایی دموكراتیكی دارند كه نوعی سیاست اقتصادی را تشكیل می‌دهد. هر مجموعه‌ی كوچ‌نشین دامدار، اساسا یك مجتمع تعاونی تولیدی‌ـ مصرفی اشتراكی است). سازمان ایلی در میان هر خلق تحت عناوین متفاوتی تقسیم‌بندی می‌شود؛ به طور عام می‌توان گفت به ایل، طایفه، تیره، مال، هوز، اولاد و خانوار تقسیم می‌گردد. برخی از ایل‌ها و طوایف مناطق کُردنشین عبارتند از: ایل‌های شكاك، میلان، هركی و جلالی در مناطق كرمانج‌نشین کُردستان(ارومیه تا ماكو) / ایل‌های زنگنه،‌ كلهر، جاف، سنجابی و گوران در كرماشان / ایل‌های ملكشاهی، اركوازی،‌ کُرد(متشكل از طوایف زرگوش، ماسپی، ناصرعالی و... در دهلران و آبدانان)، شوهان و خزل در ایلام / ایلات و طوایف سوران اعم از منگور، پشدر، دهبكری، مامش، مُكری، فیض‌الله بیگی، گورك در منطقه‌ی مُكریان(مهاباد، بوكان، پیرانشهر و سردشت) همچنین بزرگ‌ایل یا كنفدراسیون ایلی بلباس / ایلات و طوایف اردلان، زند و كمانگر در سنندج و كامیاران / ایلات و طوایف كرمانج حسنلو، عمارلو،‌ دوانلو، شادلو، زعفرانلو و توپكانلو در خراسان شمالی / ایلات و طوایف حسنوند،‌ كولیوند و بیرانوند در لرستان(می‌توان به انواعی از اتحادیه‌ها در میان ایل‌های لُر و لك منطقه‌ی لرستان اشاره كرد: 1ـ اتحادیه‌ی ایل‌های بالاگریوه متشكل از ایلاتی همچون جودكی،‌ دریكوند،‌ بهاروند و پاپی 2ـ اتحادیه‌ی ایلات طرهان متشكل از ایلاتی همچون امرایی، چگنی و سوری 3ـ اتحادیه‌ی ایلات بیران و باجلان متشكل از ایلات بیرانوند، سگوند، قائد رحمت و دالوند 4ـ اتحادیه‌ی ایلات لك‌زبان سلسله متشكل از ایل‌های یوسفوند، كولیوند و حسنوند) / كنفدراسیون بختیاری متشكل از ایل‌های چارلنگ و هفت‌لنگ در منطقه‌ی بختیاری / اتحادیه‌ی ایلی بویراحمدی، ایلات بهمئی و چرام در كهگیلویه و بویراحمد/ ایل لرزبان ممسنی در فارس.

ایل‌های دیگری نیز در سطح ایران وجود دارند ازجمله ایل قشقایی كه ترك‌تبار هستند و مركز اصلی آن‌ها استان فارس است و در مناطق گچساران، بختیاری و دیگر مناطق ایران نیز به سر می‌برند / طوایف و ایلاتی نظیر یاراحمدزایی، یارمحمدزهی، ناروئی، ریگی، كُرد، براهویی و گمشادزهی در بلوچستان زندگی می‌كنند / در میان عرب‌های اهوازی نیز طوایف بسیاری همچون آل كثیر، آل حمید، بنی تمیم، بنی ‌صالح، مطوری، آلبوغبیش و ... وجود دارند/ در میان تركمن‌ها نیز طوایفی نظیر آتابای، یموت و گوگلان‌ها به چشم می‌خورند / در مناطق خراسان نیز ایل‌هایی نظیر هزاره، بلوچ و بهلولی زندگی می‌كنند.

برخی از ایل‌ها(به‌ویژه ایل‌های جنوب ایران و بختیاری) با دولت مركزی در پیوند بوده‌اند و حتی میر یا ایلخان آن‌ها توسط حكومت مركزی تعیین می‌شده است. در دوران صفوی، كنفدراسیون ایلی چِمِش‌گَزَك در خراسان و از میان کُردهای كوچانده‌شده از شمال کُردستان شكل گرفت كه حامی شاهان صفوی در مقابله با ازبك‌ها بوده‌‌اند؛ بعدها عنوان آن به اتحادیه‌ی زعفرانلو متحول شد. بزرگ‌ایل شاهسَوَن كه در شمال غرب ایران(اردبیل و دشت مغان) به سر می‌برد، در دوران صفویه توسط شاه عباس و برای ایجاد توازن در برابر دیگر كنفدراسیون‌های ایلی آن دوران تشكیل گردید. ایل خمسه(متشكل از باصری‌های فارس‌زبان، یك ایل عرب، اینانلوها، نفر و بهارلوهای ترك‌زبان)  در زمان قاجار توسط قوام‌الملك در جنوب ایران و برای مقابله با قشقایی‌ها و بختیاری‌ها تشكیل شد.

اما به‌طور كلی می‌توان گفت كه كنفدراسیون‌های ایلی از خصلت‌های دموكراتیك برخوردارند(هرچند عشایر دارای خصلت‌های سلسله‌مراتبی و مردسالارانه نیز باشند، اما این خصوصیات به اندازه‌ی خصوصیات مخرب نظام‌های مركزگرای دولتی نیست. مزدوران داخلی قبایل و عشایر همیشه تأثیرات نامطلوبی را به همراه داشته‌اند. اما به جسارت می‌توان گفت كه نقش قبایل، عشایر و كنفدراسیون‌های ایلی در توسعه‌ی جوامع، تداوم مقاومت در راه آزادی‌، همیاری، تعاون و سنت‌های دموكراتیك بسیار مثبت بوده است). تعاملات كنفدراسیون‌های ایلی با دولت‌های مركزی بیشتر بر مبنای پذیرش متقابل بوده و این كنفدراسیون‌ها به طور كامل تابع دولت مركزی نشده و سعی كرده‌اند مدیریت‌های ذاتی و فرهنگ خود را در برابر سلطه‌طلبی دولت مركزی حفظ كنند. در زندگی ایلی نوعی پایبندی عمیق به ارزش‌های فرهنگی وجود دارد و شاخصه‌ی هویت‌مندی اجتماعی بالاست. ارزش‌های خودی در آن حفظ می‌شوند. در زندگی ایلی، زندگی اشتراكی و جمعی‌بودن ارزش شمرده شده و خبری از فردگرایی افسارگسیخته وجود ندارد(هرچند تأثیرات تمدن دولتی، سلسله‌مراتب و جنسیت‌گرایی تخریباتی را در آن ایجاد كرده اما باز هم خصلت‌های دموكراتیك آن غیرقابل انكارند). مدرنیته‌ی سرمایه‌داری برای نفوذ در خاورمیانه و ازجمله در ایران به زندگی ایلی و نظام دموكراتیك آن یورش آورد. زیرا استثمار جامعه مستلزم نابودی ارزش‌های مشترك آن و جایگزین‌سازی فردگرایی و زندگی فردی بریده از ارزش‌های جمعی بود. اصرار رضاخان پهلوی بر راهكار نظامی، سركوب و اعدام شورشیان عشایر نیز به همین منظور بوده است. زیرا خواست او تأسیس یك دولت‌ـ ملت قاطع و به شدت مركزگرای مدرن بود كه از نظام آموزشی وابسته به دولت و ارتش منظم برخوردار می‌گشت؛ حال آنكه این امر با ساختارهای كنفدراتیو ایلی و مدیریت‌های ایالتی و ولایتی كه ساختار غالب در آن دوران بود،‌ تضاد داشت. با وجود تخریباتی كه در ساختار قبیله‌ای‌ـ ایلی در ایران ایجاد گشته اما این شیوه‌های زندگی هنوز هم باقی مانده و تأثیرات خود را تداوم می‌بخشند. می‌توان این عناصر را به عنوان بخشی از فرهنگ دموكراتیك منطبقِ با هویت‌های مختلف موجود در ایران مشاركت بخشید و در روند دموكراسی جای داد.

نكته‌ی حائز اهمیت این است: مدرنیته را باید تهوع نمود زیرا چیزی ندارد كه با ماهیت و  حقیقت ما همخوان باشد؛ كاملا مسموم‌كننده است. عشایر، ادیان و مذاهب به رغم اینكه بعدها به‌واسطه‌ی هیرارشی(سلسله‌مراتب) و پدرسالاری و آمیختگی با قدرت از ماهیت خود دور گردانده شده باشند اما ازآن ما خاورمیانه‌ای‌ها هستند و بخشی از وجود مایند. با انتقادی رادیكال و سازنده از آنها و حفظ جنبه‌های دموكراتیك، تمدن‌ستیز و قدرت‌ستیزشان از آنها صیانت خواهیم نمود و در بطن سیستم كنفدرالیسم دموكراتیك به‌عنوان عناصر مدرنیته‌ی دموكراتیك گنجانده خواهند شد.

39ـ دین یا آیین در اصل مقوله‌ای فرهنگی است كه می‌توان چندین كاركرد را برای آن برشمرد: 1ـ دارای تعالیم اخلاقی است؛ لذا همچون عاملی مدیریتی می‌تواند ایفای نقش كند. 2ـ سازماندهی جامعه در برابر یورش نیروهای تمدن‌گرای دولتی است. 3ـ هم حوزه‌ی مادّی و هم معنوی را دربر می‌گیرد. یعنی اینكه دین صرفا به دنیای پس از مرگ محدود نمی‌ماند و در اصل به مسائل زندگی اجتماعی و دنیای كنونی می‌پردازد. كما اینكه مسجد در اسلام مدینه(دوران حضرت محمد) مركز مشورت جمعی و حل‌وفصل مشكلات جامعه بوده است.

وقتی دین، از حالت مقوله‌ای فرهنگی فاصله یافته و قالبی سیاسی و قدرت‌طلب به خود می‌گیرد نه‌تنها این كاركردها را از دست می‌دهد، بلكه باژگونه شده و خود به مشكل و سرچشمه‌ی معضل مبدل می‌گردد. نمونه‌ی این واژگونگی را می‌توان همزمان با ایجاد تشیع صفوی در ایران دید. علویان، در اصل جناح چپ و خلق‌محور اسلام هستند كه علیه دولت و دین رسمی موضع‌گیری می‌نمایند. اما نهاد روحانیت شیعی متأثر از دوران صفوی، یك نهاد قدرت‌گرا و دولتی است و هیچ پیوندی با نهاد روحانی جامعه‌ی ایرانی ندارد. جامعه‌ی ایران بیشتر با عرفان و تصوف كه محتوایی اجتماعی و معترض به نظام قدرت دارد، همخوان و سازگار است. در طول تاریخ، شریعت سیاسی با عرفان اجتماعی ایرانی در جنگ و جدال دایمی بوده است. نمونه‌ی اختلاف و جدال میان شریعت‌گرایان دولتی و عرفای جامعه‌گرا بسیار است. مثلاً شریعت‌پرستان پیرامون دستگاه خلافت، بر ضد عارف مبارز «منصور حلاج» شوریدند و حكم برداركردن وی را صادر كردند. زیرا حلاج از حقیقت اجتماعی بحث می‌كرد و روحانیون درباری نگران جاه و مقام خویش بودند. فتنه‌گری شریعت‌گرایان دولتی همواره عرفا، درویشان و حق‌طلبان راستین را هدف گرفته است. دستگاه مرجعیت دولتی شیعی همواره عنان این فتنه‌گری را در دست داشته است. یعنی روحانیت سیاسی شیعه در ایران، نهادی قدرت‌پرست است و با روح «اجتماعی‌بودن، اخلاق، ‌آزادی و معنویات» در تضاد است. بی‌شك منظورمان آن دین و نهاد روحانی جامعه كه در میان اقشار ستمدیده و سركوب‌شده وجود دارد، نیست. هرگاه در جایی تركیب دین + قدرت(به خصوص قدرت سیاسی كه در فرم دولت‌ـ ملت به اوج می‌رسد) شكل گرفته، دین از نقش فرهنگی خود بیگانه شده و همچون ابزاری برای بهره‌كشی و استثمار مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. همواره شاه، حاكم، امیر، سلطان، شیخ، آخوند و شخصیتی نظیر آن وجود داشته كه در پشت دستورات دینی به كسب سود سرشار پرداخته و به قدرت بلامنازغ دست یافته است. چنین دینی، با روح دین كه از همان ادوار قدیم بشری كاربرد داشته، در تضاد است. دین سیاسی(نظیر اسلام‌ بنیادگرا یا میانه‌رو) نه‌تنها پاسخگوی نیاز معنوی نوع انسان نیست، بلكه ارزش‌های طبیعی، پویایی و اندیشه‌ی آزاد را از جامعه سلب می‌كند. بدین ترتیب جامعه را دچار جمود و مرگ معنوی‌ـ اخلاقی می‌نماید. اسلام سیاسی تیپ شخصیتی بیماری را آفریده است كه می‌توان چند خصوصیات آن را برشمارد: منافق و دورو؛ نیرنگ‌باز؛ جنسیت‌گرا و ضد آزادی زن؛ پول‌پرست(مادیات‌گرا منتها زیر نقاب تجارت اسلامی)؛ ملی‌گرا(به‌طوری كه حاضر است همگان را برچسب كافر بزند و گردن بزند) و بسیاری از دیگر خصیصه‌های منفوری كه از جانب اسلام راستینِ فرهنگی، پلید و اهریمنی‌ شمرده می‌شوند. اسلام سیاسی در هركجا كه باشد، خطرناك است و زمینه‌ی قتل‌عام را فراهم می‌آورد. به‌ویژه در نظام جمهوری اسلامی، این خطر بیشتر محسوس است. زیرا نظام خسروانی(ایران‌شهری) با اسلام سیاسی تركیب شده است. یعنی نوعی ملی‌گرایی تلفیقی از هردو تولید گردیده كه قدرت خود را از طریق تبلیغ هم ملت فرادست فارس و هم مذهب سرورِ شیعی برقرار می‌نماید. شاه یا خسرو از نظام باستانی به عصر حاضر منتقل گردیده و به جلد روحانی سیاسی كنونی درآمده است. البته تأثیرات مدرنیسم را نیز كه بر این بیافزاییم تفاوت آن با روحانیت سیاسی سنتی آشكار می‌گردد. در گذشته، روحانیت سنتی نظیر مُغان زرتشتی‌ دوران هخامنشی كه نماینده‌ی دین رسمی‌شده و دولتی زرتشتی بودند، تنها در جایگاه مشروعیت‌بخشی به نظام ایفای نقش می‌نمودند. اما در نظام جمهوری اسلامی، روحانیت خود بر اریكه‌ی قدرت نشسته و حكم مشروعیت خویشتن را صادر می‌كند. در مدل جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی به سطح فاشیسم می‌رسد و ابعاد خطرناك جهانی به خود می‌گیرد. دستگاه ولایت فقیه با مطلق‌خواندن خود، هرگونه مخالفت، تنوع، تكثر، اراده‌مندی و دگراندیشی را ممنوع كرده است. از منظر ولایت فقیه، هرآنكه با قدرت ولی فقیه در تضاد افتد كافر است و حق حیات ندارد. چنین چیزی با روح اسلام فرهنگی منافات دارد. در اسلام راستین فرهنگی، هر انسان، دارای كرامت، اراده، آزادی،‌ حق انتخاب و اظهارنظر است. چه آنكه رفتار پیامبر در صدر اسلام این مسئله را به‌خوبی روشن می‌سازد. در نزد حضرت محمد، سیاه و سفید برابرند و تنها ملاك، تقواست. می‌توان این تقوا را پایبند بودن به ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی هزاران‌ساله‌ی انسانیت قلمداد كرد. اما در جمهوری اسلامی، کُرد و فارس با هم برابر شمرده نمی‌شوند؛ آذری و فارس یا بلوچ و فارس با هم برابر نیستند. حتی یك شهروند فارس زرتشتی با یك شهروند فارس شیعه برابر قلمداد نمی‌شوند. زیرا در جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی حاكم  است و این اسلام سیاسی شدیداً ملی‌گرا و نژادپرست است.

توجه داشته باشیم كه وقتی این مباحث را مطرح می‌كنیم منظورمان جداسازی دین از دولت به سبك‌وسیاقی كه غربی‌ها و طرفداران مكاتب غربی آن را پیش می‌كشند، نیست. زیرا حتی دنیوی‌ترین نظام‌های دولتی و قدرت‌مدار، ‌همواره از دین به عنوان یك ابزار سود جسته‌اند. آنچه مدنظر ماست و از آن جانبداری می‌كنیم، دینی است كه همچنان خصیصه‌ی فرهنگی و غیردولتی خود را حفظ كرده باشد. روحانیونی كه از دستگاه قدرت و دولت فاصله گرفته و به انتقاد آن پرداخته‌اند، همواره مورد بی‌مهری واقع شده‌اند. نمونه‌ی برجسته‌ی آن آیت‌الله منتظری است كه به دلیل مخالفت‌كردن با سیاست‌های سركوب‌گرانه‌ علی‌الخصوص نهاد رسمی ولایت مطلقه‌ی فقیه، تا لحظه‌ی مرگ خانه‌نشین گردید.

تنها یك ساختار مردمی و دموكراتیك است كه می‌تواند با اهمیت‌دهی به ارزش‌های دینی‌‌ـ آیینی، به حافظ راستین دین مبدل شود. مؤمنان راستین در چارچوب یك تنوع فرهنگی دموكراتیك می‌توانند اراده و هویت خویش را حفظ كنند. وگرنه حكومت‌های دینی به دلیل آنكه به قدرت آلوده شده‌اند،‌ هرلحظه دین و ایمان را فدای سود و مصلحت خویش می‌كنند. بنابراین می‌توان گفت حكومت‌های دینی،‌ بی‌ایمان‌ترین و منافق‌ترین حكومت‌هایند.

تمامی جنبش‌ها و جریانات مبارزاتی ایران از هر طیف و اندیشه‌ای كه باشند، بایستی بدانند كه تا وقتی با اسلام سیاسی مبارزه نشود و روی واقعی و كریه آن آشكار نشود نمی‌توان به سیاست دموكراتیك پرداخت. اسلام سیاسی، انحصار سیاسی است. می‌خواهد همه‌ی مخالفان را از میدان خارج سازد. همچون تاجری كه نمی‌خواهد حتی یك رقیب داشته باشد و انحصار كالای خاصی را در كنترل خویش بگیرد.

اسلام فرهنگی همچون سایر ادیان فرهنگی، به جامعه معنویات می‌بخشد. اما اسلام سیاسی جامعه را دچار بحران و مرگ معنوی می‌گرداند. چنان‌كه پیشاپیش حكم گردن زدن هر دگراندیش و مخالفی را تحت نام جهاد با كافران صادر می‌كند. اسلام فرهنگی دین همزیستی است؛ اما اسلام سیاسی دین خلق‌كُشی و ستم است. اسلام سیاسی همین است: اعدام بدون محاكمه؛ سنگسار؛ شكنجه؛ ترویج اعتیاد و فساد و ...، آیا می‌توان این همه آمار دهشت‌بار خودكشی زنان، افزایش اعتیاد، تجاوز، سرقت و قتل، زورگیری و كلاهبرداری و تقلب را جز به اثرات ناشی از این اسلام سیاسی كه جامعه را دچار مرگ معنوی كرده،‌ به چیز دیگری نسبت داد؟ خیر. زیرا اسلام سیاسی، جامعه‌ای اسیر و دربند می‌خواهد. جامعه‌‌ای كه دارای معنویات باشد، زنده و پویاست و زندگی‌ بامعنایی دارد. لذا اسلام سیاسی، جامعه را دچار مرگ معنوی می‌سازد تا آن را همچون جسد مرده‌ای برای تشریح در اختیار گیرد. حتی نماز، مسجد، دعا، اعتقاد، مهربانی، حقوق همسایگی، احترام و كرامت نیز در اثر تبلیغات واژگون‌كننده‌ی اسلام سیاسی معنازدایی شده‌اند. اسلام سیاسی كه با دولت‌ـ ملت تجهیز شده(نظیر جمهوری اسلامی ایران، جمهوری تركیه و برخی كشورهای عرب) خود شدیدترین نوع فردگرایی و زندگی فردی و بریده از جامعه را تبلیغ می‌كنند. اما اسلام فرهنگی وقتی مثلاً می‌گوید به فقرا بخشش كن، هرچه را برای خود می‌پسندی برای سایرین هم بپسند، یا وقتی به شور و مشورت جمعی دعوت می‌كند، در واقع بر اساس حافظه‌ی تاریخی جامعه عمل می‌نماید. یعنی اسلام فرهنگی،‌ ارزش‌های هزاران‌ساله‌ی بشریت را با فرامینی دینی فرموله كرده و تداوم‌گر آن ارزش‌هاست. لذا اسلام فرهنگی، ازآنِ جامعه و گوهری گرانبهاست. جامعه بدون این ارزش‌های جمعی نمی‌تواند حتی یك‌آن پابرجا بماند. زیرا اخلاق و وجدان جمعی، برای حفظ جامعه غیرقابل چشم‌پوشی هستند. اسلام فرهنگی و به‌طور كلی هر آیین فرهنگی،‌ بر این اخلاق و وجدان تأكید می‌كند، لذا ارزشمند است و بایسته‌ی حفظ و تعالی.

اسلام فرهنگی، به تكثر و تنوع باور دارد. زیرا ادیان برای قشری محدود ایجاد نشده بلكه همواره ارزش‌هایی برای كل بشریت درپی داشته‌اند. اسلام فرهنگی با زور و فشار قابل اشاعه نیست. زیرا ماهیت هر نوع اشاعه و پراكنش فرهنگی چنین است. اما اسلام سیاسی كه ضدتكثر و تنوع است، با زور و فشار می‌خواهد فرامین خود را به همگان ابلاغ كند.

نظام كنفدرالیسم دموكراتیك بر مبنای این واقعیات، تمام تنوعات مذهبی و آیینی را كه دارای ماهیتی فرهنگی هستند، در خود گنجانده و زمینه‌ی تعالی دین فرهنگی و نه دینِ سیاسی‌شده و قدرت‌طلب(نظیر اسلام بنیادگرای طالبان، سلفی‌گری، اسلام‌گرایی میانه‌روی حزب عدالت و توسعه‌ی تركیه، یا جمهوری اسلامی ایران) را فراهم می‌آورد.

كنفدرالیسم دموكراتیك ضامن اتحاد همه‌ی تفاوت‌های گویشی، مذهبی، فكری و عقیدتی است. كنفدرالیسم دموكراتیك تمام عناصر فرهنگی خلق را در خود می‌پذیرد. و در عوض، عناصر دولتی‌شده،‌ آسیمیله‌شده(استحاله گشته) و قدرت‌گرایانه را كه هیچ سنخیتی با فرهنگ مردم ندارند، واپس می‌زند. دین و مذهب دولتی، در كنفدرالیسم دموكراتیك جایی ندارد. به طور مثال در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان، نه تشیع مجهز به تروریسم سپاه پاسداران و نه تسنن رادیكالیزه‌ی معلوم‌الحالی كه جوانان کُرد را قربانی می‌كنند، جایی ندارند. تسنن فتح‌الله گولنی تركیه یا تشیع ولایت فقیهی هیچكدام جایگاهی در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك ندارند. زیرا این‌ها دین و مذهب سلطه‌گران هستند و نظام كنفدرالیسم دموكراتیك یك نظام سلطه‌ناپذیر و قدرت‌ستیز است. جای‌دادن به تنوعات مذهبی در كنفدرالیسم دموكراتیك نوعی سیاست‌‌گذاری مبتنی بر دین سیاسی‌شده یا عوام‌فریبی نیست. زیرا كنفدرالیسم دموكراتیك نظام خود مردم است نه نظام قشری نخبه و سرآمد كه می‌خواهند از جامعه‌ بهره‌كشی نمایند. آنچه در كنفدرالیسم دموكراتیك ملاك است داشته‌های خود مردم است نه آنچه كه دولت به آن‌ها تزریق كرده است. به عنوان نمونه در کُردستان، علوی‌بودن، یارسان‌بودن، شیعه‌بودن،‌ سنی‌بودن، ایزدی‌بودن، یهودی‌بودن و مسیحی‌بودن هیچ منافاتی با کُرد‌بودن ندارد. اما شرط آن قرارداشتن در جبهه‌ی خلق است نه وابستگی به دستگاه‌های ایدئولوژیك(عقیدتی) و اغواگر دولت. در كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان این امر به ‌خوبی لحاظ شده است. اما در سایر گرایشات سیاسی موجود در کُردستان همواره یك طرف قربانی طرف دیگر می‌شود(گاه کُردبودن و گاه نوع مذهب). كُردهای كلهر، لك‌، فیلی‌ و لُر قربانیان این نوع گرایشات هستند. آنها همیشه انگ «متفاوت»‌بودن خورده‌اند و تحقیر شده‌اند. لذا نهایتا دولت از آن خلأ سوءاستفاده كرده و به عوامفریبی و استحاله‌ی هرچه‌بیشتر جامعه‌ی کُرد آن مناطق در درون خود پرداخته است. هنوز هم هواداران ملی‌گرایی ابتدایی و سنتی کُرد، به‌ راحتی کُردبودن بسیاری از مناطق کُردستان را به سخره می‌گیرند زیرا کُردبودن از منظر اینان تنها کُرد سنی‌مذهب با لهجه‌ی سورانی است. اینان ماشین‌های خودكار تحقیر و انكار خلق کُرد هستند كه توسط ذهنیت مركزگرا و انحصارطلب دولت استارت خورد‌ه‌اند. اما نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، انگ و برچسب نمی‌زند، تحقیر نمی‌كند و تبعیض قائل نمی‌شود؛ همه‌ی مناطق کُردستان را بدون درگیرشدن با مرزبندی‌های سیاسی دولت در سازمان‌دهی خود مشاركت می‌دهد، تفاوت‌ها را زیبا و قابل‌ احترام می‌داند اما به شدت با هرآنچه در اثر تزریقات عقیدتی(ایدئولوژیك) دولت به جامعه القا گردیده مخالف است. مثلا با مسجد خلق كه محل مشورت و همكاری خلق برای حل مشكلات اجتماعی‌شان باشد مخالف نیست اما مسجد دولتی‌ای كه تریبون دروغ‌پردازی علیه خلق‌ و جنبش‌های مردمی است را شایسته‌ی حضور مردم میهن‌دوست و مومن نمی‌داند. با نماز و روزه سر جنگ ندارد اما نماز و روزه‌ای كه بسیجی‌ها و شخصیت‌های وابسته به دولت تبلیغش را می‌كنند و صرفا برای ریاكاری و تملق ادا می‌شود، در تضاد با اسلام واقعی می‌داند. با محدود كردن دین به «عزاداری، مناسك صرفا عبادی و به ‌دور از تعمق و مسئولیت‌پذیری» كه دولت در جامعه تبلیغ می‌كند، مخالف است. اما ویژگی‌های دموكراتیك دین نظیر مراسمات جمعی ایزدی‌ها یا یارسان‌ها كه اخلاقی و پرمعنا هستند را ارج می‌نهد. نهادهای آیینی نظیر تكیه‌‌ها و خانقاه‌های عارفان قدرت‌ستیز و جَم‌خانه‌ها كه محل مراسمات آیینی دسته‌جمعی هستند به عنوان بخشی از فرهنگ دموكراتیك جامعه شمرده می‌شوند. در كنفدرالیسم دموكراتیك چون میل به استیلا، فتح جغرافیایی یا یكدست‌سازی فرهنگی وجود ندارد، نیازی به مشروعیت‌یابی‌های دینی رسمی یا دولتی نیست. از همین رو دین به كاركرد اصلی خود بازمی‌گردد یعنی یك عنصر فرهنگی كه با قواعد اخلاقی و جامعه‌محور خود به یك نیروی چاره‌یاب برای مشكلات جوامع مبدل می‌شود. یك مسجد خلق بهتر از ادارات خیره‌ی دولتی می‌تواند برای حل مشكلات اجتماعی آستین همت بالا بزند. نظام كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان، خصلت ستم‌ستیزی علویت و تشیع مردمی و راستین را ارزشمند می‌داند اما با علویت و تشیعی كه به خدمت دولت‌های ایران و تركیه درآمده و همچون ابزاری علیه خود کُردها مورد استفاده قرار می‌گیرند، مخالف است. در فلسفه‌ی كنفدرالیسم دموكراتیك، یك کُرد شیعه و علوی كه به میهنش کُردستان عشق بورزد و برای آزادی و پیشرفت آن فعالیت كند زیباست و به همان اندازه کُرد شیعه و علوی‌ای كه به خدمت نظام ولایت فقیه یا اسلام‌گرایی میانه‌رو درآمده باشد زشت و پلید است. ملاك در این نظام اجتماعی، خودشناسی و آزاد‌شدن شخصیت است؛ حال به كدام گویش صحبت كند یا مناسك عبادی‌اش را به كدام مذهب و آیین انجام دهد فرقی نمی‌كند. به اندازه‌ای كه به مخالفت با فردگرایی برآمده از نظام سرمایه‌داری می‌پردازد به بازآفرینی شخصیت‌های انقلابی‌ كهن و امروزین نمودن آن‌ها می‌پردازد.

كنفدرالیسم دموكراتیك یك نظام دین‌گرای متعصب(فاناتیك) نیست اما به هیچ‌وجه ضددین هم نیست و ارزش‌های اخلاقی و وجدانی جامعه را كه در سطح گسترده‌ای برآمده از دین هستند، رد نمی‌كند. هرآنچه موجب تحكیم پایه‌های اخلاقی، وجدانی، اتحاد و تعالی جامعه باشد را ارزشمند می‌داند خواه فلسفه‌ای زیبا باشد، خواه هنری زیبا و خواه عقیده‌ای كه زیبایی و حقیقت را پاس بدارد.

كنفدرالیسم دموكراتیك حلال تمام مناقشات و پایانی‌ست بر خون‌ریزی‌هایی كه دولت‌ها زیر نقاب مذهب در جامعه به راه می‌اندازند. زیرا در كنفدرالیسم دموكراتیك اصل بر احترام و رعایت حقوق دیگران است نه انحصارطلبی و بی‌عدالتی. در این چارچوب می‌توان اتحادیه‌ی مذاهب و آیین‌های کُردستان را در درون كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان تشكیل داد. همچنین در سطح ملت دموكراتیك ایران می‌توان اتحادیه‌های مذاهب و آیین‌های ایران كه نمایندگان همه‌ی ادیان و مذاهب را در كنار هم گردآورد تشكیل داد. بر این اساس می‌توان نقش فرهنگی مذاهب و آیین‌ها را بر مبنای جوهره‌ی دموكراتیك آن‌ها احیا كرد.

كنفدرالیسم دموكراتیك، در واقع آنچه ازآن خلق است را به خود خلق بازمی‌‌گرداند. مثلا خلق كرماشان، لرستان، ایلام و خراسان شمالی تشیع دولتی نمی‌خواهند،‌ تشیع مردمی و بومی خودشان كه هیچ ربطی به دولت و ارگان‌های آن ندارد را می‌خواهند. کُردبودن آن‌ها با این هویت مذهبی عجین شده و هیچ كسی حق ندارد آن‌ها را از این هویت منع كند(منع‌ كردن و تحقیر و انكار تنها ضد دموكراسی‌ بودن را می‌رساند). آنها با همین هویت خود در كنفدرالیسم دموكراتیك کُردستان جای خواهند گرفت و كسی آن‌ها را مجبور نمی‌كند كه خود را طور دیگری جلوه‌گر سازند تا مقبول قرار گیرند. خلق سنی‌مذهب سنندج، ارومیه و مهاباد و مریوان نمی‌خواهند زیر بار ایدئولوژی رسمی دولت جمهوری اسلامی بروند و می‌خواهند با آیین و رسوم خود زندگی كنند اما به همان اندازه بر اتحاد با هم‌تباران شیعه‌ی خود مصر می‌باشند. كنفدرالیسم دموكراتیك، ضمانت اجرایی چنین موردی است.

در كنفدرالیسم دموكراتیك اتحادیه‌ی باورداشت‌ها و ادیان مختلف تشكیل می‌شود. بدین ترتیب گروه‌های دین‌گرای لیبرال و متعصب كه دین را به عنوان ابزاری به خدمت خود و علیه جامعه درمی‌آورند، بی‌تأثیر می‌شوند و دین فرهنگی جای دین سیاسی‌شده‌ی دولتی را می‌گیرد. باید از یاد نبریم كه لیبرالیسم نیز یك تفكر خطرناك است كه هر عملی را كه باب میل فرد خودپرست و دولت مقتدر باشد، مجاز می‌شمارد. بنابراین هیچ تعهد وجدانی و اخلاقی‌ای در آن نیست. گروه‌هایی كه گرایشات دینی لیبرال دارند نیز به اندازه‌ی دین‌گرایان افراطی خطرناكند زیرا این‌ها هم دین را تنها یك ابزار مصرفی برای امیال خود قرار می‌دهند...

 

 

کنفدرالیسم دمکراتیک ـ بخش 1

http://www.komarixwaz.com/fa/index.php/2011-10-20-08-15-58/1947-1      

کنفدرالیسم دمکراتیک ـ بخش 2

http://www.komarixwaz.com/fa/index.php/2011-10-20-08-15-58/1956-2

 

کنفدرالیسم دمکراتیک ـ بخش 3

 

http://www.komarixwaz.com/fa/index.php/2011-10-20-08-15-58/1974-3

منبع: 

برگرفته از: کتاب کنفدرالیسم دموکراتیک پروژه‌ای روزآمد برای حل مسئله‌ی کُرد و دیگر خلق‌های ایران نوشته‌ی "رێوار آبدانان"

 

http://www.pkkonline.net/farsi/index.php

15/2/2014

 

 

 

 

 

آخرین اخبار

برنامه‌ی جمهوریخواهان

کتابخانه

جنبش جمهوریخواهی‌3

جنبش جمهوریخواهی‌4

جنبش جمهوریخواهی‌4